۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

در آینه تاریخ؛ خمینی در تبعید، از سکوت در برابر شاه تا هجوم به حماسه سازان سیاهکل

08
خمینی در تاریخ 13 آبان 1343 از قم به فرودگاه مهرآباد تهران و از آنجا به ترکیه تبعید شد. او حدود یک سال در شهر "بورسا"ی ترکیه سکنی گزید و سپس رهسپار "نجف" شد. مرتضی پسندیده برادر خمینی در شرح این انتقال و نقش عوامل شاه در عملی شدن آن چنین نوشته: «من شنیدم که آقای جلیلی کرمانشاهی که در خدمت آقای شریعتمداری بود، به دولت اطلاع می دهد که صلاح نیست امام در ترکیه باشد و باید فکری کرد و ایشان را برگرداند. آنها برگشتن امام را صلاح نمی دانستند و پس از مذاکراتی که داشتند و با پیراسته، سفیر ایران در بغداد نیز مشورت کردند، پیراسته صلاح را در این می بیند که آقا را به نجف تبعید کنند» ( پا به پای آفتاب، جلد اول، ص 42، مصاحبه با مرتضی پسندیده ). بسیار قابل توجه است که دولت همایونی تا این حد نگران وضعیت رفاهی یک تبعیدی بوده و در همان حال ساواک در زندانهای شاه از هیچ قساوتی در خصوص زندانیان سیاسی دریغ نمی ورزید.
در حدود یک سالی که خمینی در ترکیه به سر برد هیچ پیام و اعلامیه ای بر علیه رژیم شاه صادر نکرد. این وضعیت در نجف نیز استمرار داشت. در واقع باید چنین اظهار داشت که خمینی تنها زمانی به مخالفت با شاه و رژیمش پرداخت که شعله های خشم مردم زبانه کشیده بود و دیگر چشم اندازی برای نجات رژیم وجود نداشت. دلیل این امر در تمامی موضع گیری های خمینی در سالهای 42 و 43 به وضوح قابل مشاهده است؛ در واقع خمینی هیچگاه به دنبال تغییر حکومت شاه نبود بلکه تنها در پی سهمی در همان رژیم بود؛ به عنوان مثال وی در سخنرانیش در 18 شهریور 1343 درد و خواسته اش را چنین ابراز می کند: «باید یک وزارت فرهنگی،یک فرهنگ صحیح باشد و فرهنگ هم حقش است که دست ما باشد. خوب ما در این مملکت یک وزارتخانه نباید داشته باشیم؟ همه وزرا از آمریکاست، خوب یکی هم از ما؛ خوب بدهید این فرهنگ را دست ما، خودمان اداره می کنیم. ما خودمان یک کسی را وزیر فرهنگ می کنیم و اداره می کنیم. اگر از شما بهتر اداره نکنیم، بعد از 10-15 سال ما را بیرون کنید. تا یک مدتی دست ما بدهید. وزیر فرهنگ را از ما قرار دهید. وزارت اوقاف می خواهید درست کنید، باید وزارت اوقاف از ما باشد؛ نه اینکه شما تعیین کنید» ( صحیفه نور، جلد اول، ص 98 ).
خمینی برای نشان دادن حسن نیتش به شاه حتی از حمله ور شدن به مبارزین واقعی هم کوتاهی نکرد؛ برای مثال، او که تا سال 49 تنها به حاشیه نویسی کتابهای علما مشغول بود، همزمان با «حماسه سیاهکل» به میدان آمد و با حمله به جوانهایی که خود را فدای آرمان و خلقشان کرده بودند، آنرا «حادثه آفرینی استعمار» نامید. یکی از همراهان خمینی در عراق به نام آخوند حمید روحانی درباره واکنش جنون آور خمینی در این رابطه چنین می گوید: «در سال 1349 گروهک مارکسیستی و کمونیستی سیاهکل (چریک های فدایی خلق) حرکتی کرد که اثر عمیقی بر ملت ایران گذاشت. مردم که از فشار ظلم بی حد رژیم جانشان به لب رسیده بود، از این حرکت به وجد آمده بودند و امیدوار شدند. خطر این بود که نهضت از مسیر راستین خود منحرف شود. در اینجا بود که امام ضربه قاطع خود را وارد کردند و طی نامه ای به اتحادیه دانشجویان مسلمان خارج از کشور نوشتند: "از حادثه آفرینی استعمار در کشورهای اسلامی، نظیر سیاهکل فریب نخورید و اغفال نشوید"» ( پابه پای آفتاب، جلد 3، ص 163).
در موردی دیگر خمینی هیچگاه حاضر نشد تا در حمایت از «سازمان مجاهدین خلق» کلامی بر زبان آورد. در تشریح بازخورد این عمل در میان مردم در آن بازه زمانی به صحبتهای حمید روحانی استناد می کنم: «در آن روزها به حدی جو به نفع این گروه (سازمان مجاهدین) بود که می توان گفت که کوچکترین انتقادی نسبت به این گروهک با شدیدترین ضربه ها روبرو می شد. بسیاری از افراد را می شناسم که بر این اعتقاد بودند که دیگر نقش امام در مبارزه و در نهضت به پایان رسیده و امام با عدم تایید مجاهدین در واقع شکست خود را امضا کرده. این افراد باور داشتند که امام از صحنه مبارزه کنار رفته اند و زمان آن رسیده که سازمان مجاهدین خلق نهضت را هدایت کند و انقلاب را به پیش ببرد. واقعا هم این گروه در میان مردم پایگاهی به دست آورده بود. امام هم این را می دانستند. هر روز از ایران نامه می رسید مبنی بر اینکه "پرستیژ شما پایین آمده. در بین مردم نقش شما در شرف فراموش شدن است. مجاهدین خلق دارند جای شما را می گیرند"...» (پا به پای آفتاب، جلد 3، ص 163). یا در جای دیگر چنین آمده: «در شرایطی که همه شخصیتها و بسیاری از بزرگان، هر کدام به نوعی از پیشگامان مبارزه جدید در ایران حمایت می کردند، امام تشخیص دادند که نباید از این مبارزان حمایت کرد تا مبادا شیفته وار، به اصطلاح خودمان به دامشان افتاد. این جریان در سالهای پیدایش جنبش مسلحانه و اوج و شکوفایی فعالیتهای منافقین بود. این عده از طرف شخصیتهای بزرگی در مجامع روحانی و سیاسی-مذهبی ایران که در راس آنها آیت الله طالقانی قرار داشتند حمایت می شدند. این بزرگان، مرحوم آیت الله طالقانی، آیت الله منتظری و حتی مرحوم مطهری، با تعابیر عجیبی به امام پیغام می دادند و خواهش می کردند که از این حرکتها و این مبارزان حمایت شود. اما امام، همچنان به نحو چشمگیری به اصول فکری و اعتقادی خود پایبند بودند» (پابه پای آفتاب، جلد 2، ص 34).
بله؛ خمینی همچنان به نحو چشمگیری به اصول فکری و اعتقادی خود پایبند بود؛ اصول فکری و اعتقادی خمینی در یک جمله خلاصه می شود: حفظ نظام (خمینی) اوجب واجبات است. او به درستی دریافته بود که فردای سقوط شاه، وجود مبارزین واقعی، تهدیدی جدی در نشستنش بر تخت ولایت فقیهی خواهد بود؛ به همین دلیل همنوا با دستگاه تبلیغاتی شاه به آنها حمله ور می شد.

۱۳۹۰ آبان ۱۹, پنجشنبه

در آینه تاریخ؛ سیاست «حقوق بشر» کارتر و نقش آن در انقلاب 57 ایران

jimmy carter & Brzezinski
روز 13 آبان 1355 ( 4 نوامبر 1976 میلادی )، جیمی کارتر، از رهبران حزب دموکرات، به ریاست جمهوری ایالات متحده برگزیده شد. او مسأله «حقوق بشر» را سرلوحه سیاست خود قرار داد و سیاست دیکتاتور پروری را به بهانه مبارزه با کمونیسم مردود دانست و طی یک سخنرانی در روز 22 مه 1977 در اینباره گفت: «آمریکا باید ترس از کمونیسم را کنار بگذارد و از این پس در صدد گسترش وحشت آفرینی از کمونیسم در جهان برنیاید چون تعقیب چنین سیاستی پیوسته سبب شده است تا آمریکا هر حاکم دیکتاتوری را که در مقابل کمونیسم ایستاده با آغوش باز بپذیرد. سران ویتنام جنوبی در زمره چنین دیکتاتورهایی به شمار می روند. (خدمتگذار تخت طاووس، پرویز راجی، ترجمه مهران، ص 71)
به این ترتیب موجی از امید و شعف در بین مردم تحت ستم در کشورهایی نظیر ایران به راه افتاد با این گمانه که از حقوق پایمال شده آنها توسط حاکمان مستبد دفاع خواهد شد؛ اما در عمل اتفاقات به شکل دیگری برنامه ریزی شده بود.
سیاست «حقوق بشر» کارتر پیش از آن در «کمیسیون سه جانبه» به بحث گذاشته و اتخاذ شده بود. این کمیسیون در سال 1973 (1352) با هدف بررسی بحرانهای نظام سرمایه داری و با حضور نمایندگان شرکتهای چند ملیتی آمریکایی، اروپایی و ژاپنی برگزار گردید. پیشنهاد این کمیسیون از جانب دیوید راکفلر، مدیر بنیاد راکفلر و رئیس بانک «چیس منهتن» ارائه شد.
خانواده راکفلر که موسس بنیاد راکفلر می باشند، یکی از قدرتمندترین، ثروتمندترین و با نفوذ ترین خانواده های آمریکا و یا به تعریفی دیگر یکی از امپراطوریهای مالی و سیاسی آمریکا و حتی دنیا در یکصد سال گذشته بوده اند و از جمله مهمترین سهامداران کمپانی های نفتی نیز میباشند. همواره یکی از مهمترین دغدغه های این بنیاد، ثبات و تحکیم حکومتهای دیکتاتوریست چرا که مسلما تغییرات دموکراتیک در ساختار این حکومت ها به منزله تهدید و حتی از بین رفتن منافع تجاری و اقتصادی این بنیاد است. به این ترتیب بنیاد راکفلر و بنیاد های از این دست تمام تلاش خود را برای حفظ شرایط خصوصا در کشور های نفت خیر و جهان سومی به کار می برند. به عنوان نمونه می توان از مخالفت همیشگی این بنیاد با تحریمها علیه جمهوری اسلامی و همچنین کمک مالی به هوشنگ امیر احمدی، لابی جمهوری اسلامی نام برد.
با این توضیح کوتاه پیرامون بنیاد راکفلر می توان به نیات واقعی تئوری پردازان سیاست «حقوق بشر» پی برد. برژینسکی مشاور ارشد کارتر و از بزرگترین استراتژیست های آمریکا به عنوان اولین رئیس «کمیسیون سه جانبه»، به وضوح پیرامون اهداف سیاست «حقوق بشر» گفت: «کوشش برای انداختن تحول از مسیر آشوب و هرج و مرج (انقلاب) به مسیر انتقال منظم» (کیهان، اول دی ماه 1356). به زبان ساده می توان چنین گفت که هدف سیاست «حقوق بشر» نه احقاق حق مردم ستمدیده، بلکه ایجاد تغییرات روبنایی و ظاهری در صورت لزوم برای فرونشاندن خشم ملت هابود، که در نهایت عامل ثبات حاکمین مستبد و حافظ منافع اقتصادی غرب می باشد. در این بین اگر انقلابی هم صورت می گرفت (انقلاب ایران) با حمایت و پر و بال دادن به جریانی خاص و وابسته (خمینی) و ایجاد چهره ای رهبری کننده از آن جریان در اذهان عامه مردم از طریق رسانه ها و بنگاه های خبری دولتی (بی بی سی)، عملا به هدایت و شکل دادن انقلاب مردم مبادرت می ورزیدند.
از دیگر کارگردانان سیاست «حقوق بشر» علاوه بر برژیسنکی می توان به «گری سیک» و «ریچارد مورفی» اشاره کرد؛ آنها نیز به نحو احسنت این سیاست کثیف را سرلوحه فعالیتهای خود قرار داده اند و با ایجاد سیمایی به ظاهر حقوق بشری، به حمایت و پشتیبانی دیکتاتورها و سرکوبگران می پردازند و بقای آنها را تضمین می کنند.