۱۳۹۰ اسفند ۱۶, سه‌شنبه

تقدیم به بهروز جاوید و تمامی جاوید زنان و جاوید مردان کشورم

بهروز عزیز؛ مخاطب قرار دادن تو، با آن همه بزرگی و رشادت و شجاعتی برایم بسا دشوار است. اما در عین حال افتادگی و متانتت این جسارت را به من می دهد تا کلامی با تو هم صحبت شوم.
بهروز جان؛ تو برای من و نسل من الگو و سمبل بودی، همانطور که محمد، اصغر، ناصر، بیژن و حمید برای پدرانمان بودند؛ اسوه ایستادگی و تن به ذلت ندادن، شجاعت و شهامت، پایمردی بر روی اصول مبارزه، صداقت و شرافت و... من و نسل من شناخت مبارزان اصیل را باید از شناخت تو آغاز کنیم؛ تویی که فرزند خلف و میراث دار واقعی نسل مبارزین هستی.
بهروز جان؛ تو برای من و نسل من الگو بودی؛ نسلی که لعنت شده بود و اسیر بی عملی؛ نسلی بی اعتماد به گذشته، هراسان در حال و ناامید به آینده. در این وانفسای موصوف، تو چراغ برافروختی؛ درفش کاویانی را دوباره برافراشتی؛ شوریدی؛ غریدی؛ خفت و زبونی ذهاک را که می رفت ( و می خواستند ) گرد فراموشی به رخ بگیرد دوباره نمایان کردی. در این راه درد بسیار کشیدی؛ غمها از هر سو احاطه ات کردند؛ غم اکبر؛ غصه عزت، سوگ مادر و... اما تو پا پس نکشیدی؛ دژخیم تا بن دندان مسلح را با دست خالی به مبارزه طلبیدی؛ به او بیا، بیا گفتی؛ و او چه خوار و نادان بود که فکر می کرد که می تواند تو را با زندان و انفرادی و شکنجه، بشکند.
عکسهایی که در زیر می آید، تصاویر کتابیست که پدرم در زندان، با ابتدایی ترین امکانات ممکن برای خواهرم تهیه کرده تا شاید مرهمی باشد بر زخمهای دل کوچک و رنجور دختر خردسالش. پدرم یک مجرم بود؛ جرمش همچون تو و ده ها هزار مجرم خطرناک دیگر در آن دوران، آزادیخواهی بود؛ تن به ذلت ندادن بود؛ و چه جرمی از این نابخشودنی تر در "دوران طلایی"؛ در نهایت هم دیو جماران که از این همه پایداری به ستوه آمده بود فرمان داد تا هست و نیستشان را نابود کنند؛ پیروان خطش در اجرای این فرمان لحظه ای درنگ نکردند و در "اجرای بی تنازل قانون اساسی" از هم سبقت می گرفتند. به این ترتیب هزاران دختر باکره و زن حامله و نوجوان نشریه فروش به همراه هزاران زن و مرد مجاهد و مبارز دیگر، از جمله پدرم، مشمول "رافت اسلامی" گشتند. جلادان تصور می کردند اگر خونشان را بریزند و سپس پیکرهایشان را دسته دسته در گورهای بینام بیاندازند، می توانند در روند بالندگی فرهنگ اصیل مبارزه و آزادیخواهی خلل ایجاد کنند؛ زهی خیال باطل که خونشان و پیکرشان، نهال زخم خورده آزادی را بارور تر و استوارتر کرد و تو و امثال تو ثمره آن خونها هستید. قیمت این کتاب را تو از همه بیشتر درک خواهی کرد؛ تویی که از این دست قیمت ها زیاد پرداخته ای.
این کتاب را به تو تقدیم می کنم؛ به تو که بر سر قول و قرارت با خلقت و کشورت ماندی؛ هرچند که محمد وار و حمید وار در سطح نماندی؛ به عمق رفتی و به این سبب به عرش جاودانگی صعود کردی. حقا که از نژاد حنیف های شریف روزگار هستی.

به نیابت از طرف پدرم و 120 هزار گل شقایق دشت ایستادگی؛ برادر کوچکت احسان


ketab 1 ketab 11

ketab 13


ketab 14



ketab 15



ketab 16



ketab 17



ketab 18



ketab 19



ketab 110

۲ نظر:

  1. با دیدن این کتاب و خواندن این نوشته اشگ ما را در آوردی

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. بادبان جان؛ باور کن خودم هم حال و روز مشابهی داشتم

      حذف