۱۳۹۰ اسفند ۱۶, سه‌شنبه

تقدیم به بهروز جاوید و تمامی جاوید زنان و جاوید مردان کشورم

بهروز عزیز؛ مخاطب قرار دادن تو، با آن همه بزرگی و رشادت و شجاعتی برایم بسا دشوار است. اما در عین حال افتادگی و متانتت این جسارت را به من می دهد تا کلامی با تو هم صحبت شوم.
بهروز جان؛ تو برای من و نسل من الگو و سمبل بودی، همانطور که محمد، اصغر، ناصر، بیژن و حمید برای پدرانمان بودند؛ اسوه ایستادگی و تن به ذلت ندادن، شجاعت و شهامت، پایمردی بر روی اصول مبارزه، صداقت و شرافت و... من و نسل من شناخت مبارزان اصیل را باید از شناخت تو آغاز کنیم؛ تویی که فرزند خلف و میراث دار واقعی نسل مبارزین هستی.
بهروز جان؛ تو برای من و نسل من الگو بودی؛ نسلی که لعنت شده بود و اسیر بی عملی؛ نسلی بی اعتماد به گذشته، هراسان در حال و ناامید به آینده. در این وانفسای موصوف، تو چراغ برافروختی؛ درفش کاویانی را دوباره برافراشتی؛ شوریدی؛ غریدی؛ خفت و زبونی ذهاک را که می رفت ( و می خواستند ) گرد فراموشی به رخ بگیرد دوباره نمایان کردی. در این راه درد بسیار کشیدی؛ غمها از هر سو احاطه ات کردند؛ غم اکبر؛ غصه عزت، سوگ مادر و... اما تو پا پس نکشیدی؛ دژخیم تا بن دندان مسلح را با دست خالی به مبارزه طلبیدی؛ به او بیا، بیا گفتی؛ و او چه خوار و نادان بود که فکر می کرد که می تواند تو را با زندان و انفرادی و شکنجه، بشکند.
عکسهایی که در زیر می آید، تصاویر کتابیست که پدرم در زندان، با ابتدایی ترین امکانات ممکن برای خواهرم تهیه کرده تا شاید مرهمی باشد بر زخمهای دل کوچک و رنجور دختر خردسالش. پدرم یک مجرم بود؛ جرمش همچون تو و ده ها هزار مجرم خطرناک دیگر در آن دوران، آزادیخواهی بود؛ تن به ذلت ندادن بود؛ و چه جرمی از این نابخشودنی تر در "دوران طلایی"؛ در نهایت هم دیو جماران که از این همه پایداری به ستوه آمده بود فرمان داد تا هست و نیستشان را نابود کنند؛ پیروان خطش در اجرای این فرمان لحظه ای درنگ نکردند و در "اجرای بی تنازل قانون اساسی" از هم سبقت می گرفتند. به این ترتیب هزاران دختر باکره و زن حامله و نوجوان نشریه فروش به همراه هزاران زن و مرد مجاهد و مبارز دیگر، از جمله پدرم، مشمول "رافت اسلامی" گشتند. جلادان تصور می کردند اگر خونشان را بریزند و سپس پیکرهایشان را دسته دسته در گورهای بینام بیاندازند، می توانند در روند بالندگی فرهنگ اصیل مبارزه و آزادیخواهی خلل ایجاد کنند؛ زهی خیال باطل که خونشان و پیکرشان، نهال زخم خورده آزادی را بارور تر و استوارتر کرد و تو و امثال تو ثمره آن خونها هستید. قیمت این کتاب را تو از همه بیشتر درک خواهی کرد؛ تویی که از این دست قیمت ها زیاد پرداخته ای.
این کتاب را به تو تقدیم می کنم؛ به تو که بر سر قول و قرارت با خلقت و کشورت ماندی؛ هرچند که محمد وار و حمید وار در سطح نماندی؛ به عمق رفتی و به این سبب به عرش جاودانگی صعود کردی. حقا که از نژاد حنیف های شریف روزگار هستی.

به نیابت از طرف پدرم و 120 هزار گل شقایق دشت ایستادگی؛ برادر کوچکت احسان


ketab 1 ketab 11

ketab 13


ketab 14



ketab 15



ketab 16



ketab 17



ketab 18



ketab 19



ketab 110

۱۳۹۰ اسفند ۱۳, شنبه

محمد خاتمی کیست؟

khatami_khamenei_2
رای دادن محمد خاتمی، برای کسانی که ذات واقعی او را می شناسند، چندان عجیب نبود و نیست. شاید اگر نسل جوان به این نکته واقف می بود که در زیر آن لبخندهای ظاهری و ملیح، چه تفکر عقب مانده و خطرناکی نهفته، برای آزادی، دل به امثال او نمی بست. مطلبی که در زیر می آید، برگردان یک مقاله به زبان انگلیسی است که همچون تعداد کثیری از مقالات افشاگر، درباره تاریخچه خط امام هیچگاه به فارسی ترجمه نشده است. ( یا حداقل من تا به حال ندیده ام ) هرچند که این مقاله به هیچ وجه تمامی جوانب شخصیتی خاتمی را در بر نمی گیرد؛ برای مثال در این مقاله، اشاره ای به ادای احترام ایشان به جانیان و تروریستهای حیوان صفتی همچون لاجوردی، خلخالی و عماد مقنیه یا دروغها و پشت کردن او به دانشجویان و جوانان بخصوص در تیر 78 و حتی ساختار شکن نامیدن تظاهر کنندگان در سال 88 و... نشده، با این حال، ضمن طرح بیوگرافی مختصری از ایشان، دیدگاههای بسیار مترقی و آزادیخواهانه سید خندان را در خصوص مسائلی همچون صدور بنیادگرایی، فرهنگ غرب و خصوصا مردم آمریکا، عربستان، فتوای مرگ سلمان رشدی، آزادی،  صدور انقلاب،  نوارهای ویدئو، موسیقی، خوانندگان زن، ماهواره، حکومت آخوندها، آزادی بیان، سرکوب و سیاست خارجی، تا اوایل سال 78 را بیان می دارد.

محمد خاتمی در سال 1943 در اردکان یزد به دنیا آمد. پدرش یک روحانی بود و به این جهت، خاتمی تحصیلات دینی را تا سطح متوسطه، در مدرسه دینی قم به اتمام رساند. در سال 1978، اندکی پیش از سقوط رژیم شاه، او جهت مدیریت ( امام جمعه-م ) مسجد ایرانیان هامبورگ از کشور خارج شد.
مقام خاتمی در بین سلسله مراتب شیعه پایین است، چرا که او رسما دروس مذهبی را پشت سر نگذاشته. عامل دیگری که او را در مرتبه پایینتری نسبت به آخوندهایی همچون خامنه ای، رفسنجانی و سایر رهبران مذهبی قرار می دهد، نداشتن هیچ سابقه و فعالیت سیاسی پیش از انقلاب است. حتی تا یک سال پس از اینکه آخوندها در ایران به قدرت می رسند، او در سایه قرار دارد. این وضعیت تا انتخابات مجلس در 1980 ادامه می یابد تا اینکه وی در انتخابات، از جانب حزب جمهوری اسلامی ( که با فرمان خمینی ایجاد شد ) کاندید می شود و سپس کرسی مجلس را از جانب شهر زادگاهش، اردکان کسب می کند.
در مجلس، خاتمی به عنوان یکی از اعضای خط امام شناخته می شود؛ گروهی غالب در میان حزب جمهوری اسلامی که مشخصه اصلیشان، پیروی از سیاستهای خمینی بود.
این گروه ( خط امام ) به خاطر اطاعت بی چون و چرایشان از خمینی از سایر گروه ها مجزا می شود؛ آنها مخالف آزادی های فردی و اجتماعی بودند، با این بهانه که اینگونه آزادی ها از "مظاهر لیبرالیسم" است. آنها بر اقتصاد متمرکز تاکید می کردند و به دکترین "صدور انقلاب" خمینی متعهد بودند.
در آن سالها، اختلافات شدیدی میان بنیادگرایان و کسانی که مخالف نظریه حکومتی خمینی که "ولایت فقیه" یا برتری مطلق روحانیون در حکومت خوانده می شد، درگرفته بود. خاتمی بلافاصله در مقاله ها و سخنرانی هایش در مجلس خود را موافق تئوری ولایت فقیه، حکومت اسلامی و رهبری بلامنازع خمینی معرفی کرد. به این جهت، زمانی که خبرنگاران روزنامه کیهان، بزرگترین روزنامه آن زمان کشور، در برابر تلاش حکومت برای تسلط بر روزنامه اعتراض کردند، خمینی مرتبه حوزوی خاتمی را نادیده گرفت و او را به عنوان نماینده شخصی خود در کیهان منصوب کرد تا به این وسیله ضمن تصفیه بزرگترین روزنامه کشور، آن را به انحصار خود و "حزب الله" درآورد. خمینی در فرمان خود می نویسد : «با توجه به شایستگی و تخصص شما در این زمینه، بدینوسیله شما را به عنوان سرپرست روزنامه کیهان که متعلق به مظلومان است منصوب می کنم.»
خاتمی قدرتش را در این زمینه تا سال 1982 نشان داد؛ تا این که نخست وزیر پیشنهادی خمینی، یعنی میرحسین موسوی، که از دیگر اعضای خط امام بود، او را به عنوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی انتخاب کرد.
او به عنوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی  ملاها، مسئول سانسور رسانه، هنر و فرهنگ بود. همچنین او وزارتخانه اش را به یک ارگان اصلی صدور بنیادگرایی توسعه داد. در دهه 80 میلادی، خاتمی مسئول مستقیم سانسور در کشور بود. پس از بستن تمامی انتشارات مستقل، او شرایط "خودسانسوری" را که توسط حکومت هدایت و سازماندهی می شد، برای انتشارات مقرر کرد.
خلاف آنچه که عده ای می گویند که خاتمی به توسعه صنعت فیلم سازی در ایران کمک کرد، یک فیلمساز تبعیدی ایرانی می گوید که وزارت ارشاد، به هیچ فیلمسازی اجازه تولید فیلم نمی داد، اگر شخص در کارهایش موافق و طرفدار سیاست رژیم در خصوص جنگ و سایر مسائل نمی بود. تعداد زیادی فیلم خوب توسط وزارت یا سانسور شدند و یا کنار گذاشته شدند. قوانین و مقررات در خصوص محدودیت بازیگران زن و حتی پوشش حجاب برای دختر بچه ها در فیلم ها، همگی در بازه تصدی خاتمی بر وزارت ارشاد به اجرا درآمد.
حامی خاتمی در آن سالها، پسر خمینی، یعنی احمد بود که گروه خط امام را رهبری می کرد. احمد خمینی یکبار گفت : «من آقای خاتمی را سالهاست که می شناسم. انشاالله، او ( خاتمی ) کارهای محول شده به ایشان توسط امام را به بهترین شیوه انجام خواهند داد.»
خاتمی در یک مصاحبه با کیهان گفت : «امیدوارم که خدا برکت متعالی امام که معمار و معلم این انقلاب و چهره ای مهم در تاریخ ماست را حفظ کند. این نقش برجسته ایشان بود که این ملت را به طور چشمگیری تعالی داد و باعث تغییراتی در دنیا و در طول مسیر الهی و کرامت انسانی شد.»
در زمان تصدی خاتمی بر وزارت ارشاد، هزاران نویسنده، موسیقیدان، شاعر، خواننده، مجسمه ساز، روشنفکر و متفکر که قربانی سرکوب و تفتیش عقاید وزارت ارشاد بودند، مجبور به فرار از کشور شدند.
به عنوان یکی از اعضای کلیدی شورای عالی انقلاب فرهنگی، خاتمی نقشی اساسی در تصفیه مخالفین و عناصر روشنفکر از دانشگاهها و موسسات آموزشی داشت.
خاتمی تاکید کرد : «در جمهوری اسلامی ایران، قلم، ادبیات و هنر بایستی در خدمت ارزشهای جنگ باشد.» او در چند مصاحبه دیگر اضافه کرد : «هنر و ادبیات بایستی در خدمت جنگ باشند و باید به روحیه غرور و افتخار و مقاومت تمامی مظلومان تاریخ خدمت کنند.»
خاتمی برای سالها به عنوان مدیر امور فرهنگی در ستاد مشترک نیروهای مسلح و رئیس ستاد تبلیغات جنگ، نقش مهمی در پیشبرد سیاست جنگ طلبانه ملاها ایفا کرد.
تحت مدیریت خاتمی، وزارت ارشاد اسلامی، بسا فراتر از سانسور فرهنگی و تفتیش عقاید رفت؛ در واقع وزارتخانه مذبور تبدیل به ارگان مهمی جهت صدور بنیادگرایی شد. خاتمی همکاری های زیادی با همکار نزدیکش، علی اکبر محتشمی -که در آن زمان به عنوان سفیر ایران در سوریه، نقش تنظیم کننده شبکه تروریستی رژیم ایران در لبنان را به عهده داشت- و همچنین محمد موسوی خوئینیها -مغز متفکر اشغال سفارت امریکا و گروگانگیری دیپلوماتهای آن در تهران در نوامبر 1979- داشت.
خاتمی بودجه عظیمی را جهت برپایی "مراکز و پایگاه های فرهنگی" در کشورهای مختلف اروپایی، عرب و اسلامی، به خود اختصاص داد که تماما وظیفه تبلیغ ایدئولوژی بنیادگرانه خمینی در میان مسلمانان جوامع مختلف را برعهده داشتند. ماموران خاتمی دستور داشتند تا به کشف استعدادهای غیر ایرانی بپردازند که قابلیت عضوگیری توسط شبکه تروریستی سپاه پاسداران در آنها وجود داشت. این داوطلبین بوسیله استعدادیابهای خاتمی تحت پوشش "وابسته فرهنگی"، به ایران فرستاده می شدند. در ایران به آنها تعلیمات سیاسی و ایدئولوژیکی داده می شد و نهایتا به شاخه برون مرزی سپاه -نیروی قدس- می پیوستند. اما ستاره بخت خاتمی، همچون سایر اعضای گروه خط امام، با مرگ خمینی در سال 1989، غروب کرد. با صعود گروه رفسنجانی و رهبر شدن خامنه ای، تمام اعضای کلیدی گروه خط امام از مناصب مهم کنار گذاشته شدند. همچون سایر همکاران خاتمی، او نیز در سال 1992 از پست وزارت ارشاد کنار گذاشته شد و به ریاست کتابخانه ملی گمارده شد. در سال 1997، رژیم ملاها به آشفتگی هایی در دولتش رسیده بود که باعث شد خاتمی و خط امام یک بار دیگر از رکود خارج شوند و زمام امور را بدست گیرند.
چند سال قبل از آن، زمانی که رفسنجانی، اعضای اصلی خط امام را از دولت کنار گذاشت، عده زیادی از ناظرین خارج از ایران ابراز شادمانی کردند و این را نشانه ای ار مدره بودن رفسنجانی قلمداد کردند. از قضا، هنگامی که در ماه می 1997، افرادی همچون خاتمی که در گذشته توسط حکومت ملاها پاکسازی شده بودند، به قدرت بازگشتند، آن ناظرین دوباره این را یک "پیروزی" برای اعتدال گرایی در ایران نامیدند. در واقع این بسیار عجیب و غیر منطقی می نماید که عزل و نصب افراد کاملا مشخص، تفسیر یکسان و مشابه داشته باشد؛ "افزایش بخت اعتدالگرایی".
مواضع خاتمی در خصوص مسائل مختلف، چهره واقعی او را بیشتر نمایان می کند :
در رابطه با تعهد به صدور بنیادگرایی :
«برای ورود به صحنه جهانی چگونه باید عمل کنیم؟ ما به نیرویی نیاز داریم که دشمن نداشته باشد و این نیرویی است که از نظر تکنولوژی و سلاحی برتر باشد. آنچه که ما به عنوان نیروی تعادلی نیاز داریم، نیرویی جوان، هشیار و آماده شهادت برای اسلام است. اگر جمهوری اسلامی توسط چنین نیروهایی حمایت شود، همانطور که در الجزایر اتفاق افتاد، نهایتا این جنبش جدی گرفته می شود. همانطور که در سودان (!!!) جدی گرفته می شود. به این ترتیب مرکز قدرت جدیدی در دنیای اسلام شکل می گیرد... این مشکلی است که باید به شکل جدی به آن پرداخت.» (رسالت ـــ 5 ژوئن 1991 )
در رابطه با ارتباط با غرب :
«ما اساسا و عمیقا مخالف تمدن و فرهنگ غرب هستیم چرا که غرق در بحرانهای جدی است. ما در خصوص مسائل مهمی صحبت می کنیم و  آنهایی که می خواهند راههای بی ارزش (غربی) را تبلیغ کنند، تهدید جدی محسوب می شوند.»
«رفتار قلدرانه آمریکا، یک مسئله فاجعه بار دوگانه است. مردم آمریکا سطحی ترین فرهنگ را در تمام دنیا دارند. آنها یک مشت قلدر و ماجراجوی چاقوکش هستند.»
«بدترین اقوام اروپایی گرد هم آمدند و برای کسب پول به آنجا ( آمریکا ) رفتند. این یک فرهنگ بی ریشه است که بر پایه زور بنا شده... حالا آمریکاییها، ملتی بدون حداقلهای فرهنگی، اکثر منابع دنیا را در اختیار دارد. این فاجعه دوگانه بشریت را نشان می دهد.» ( روزنامه اطلاعات ـــ 7 جولای 1991 )
در رابطه با عربستان سعودی :
«اگر عربستان سعودی بواقع قادر به ایفای وظیفه اش در تهیه محل اقامت زائرین نیست، بهتر است اینرا رسما اعلام کند تا مسلمانان، خود در رابطه با اجرای امور مذهبیشان در دو مکان مقدس، کاری کنند.» ( رسانه دولت ـــ 27 جولای 1985 )
حکومت عربستان سعودی، امنیت و جذب دشمنان اسلام را بر امنیت و سلامت مسلمانان در حین اجرای فرایض دینیشان، ارجح قرار می دهد... ما این بی اعتنایی به اسلام، بوسیله حکومت سعودی را محکوم می کنیم و همچنین به مسلمانان جهان هشدار می دهیم که این حرکت نامناسب، فاز جدیدی از خدشه دار کردن چهره اسلام و تهدیدی برای کعبه عزیز است. ما اعلام می کنیم که در برابر این ستم ساکت نخواهیم نشست و جهان اسلام را به قیام بر علیه این مسئله و انجام وظیفه دینی و تاریخیشان، در مواجهه با این تجاوز آشکار به حقوق الهی مسلمانان، فرا می خوانیم.» ( کیهان ـــ 29 جولای 1985 )
در رابطه با صدور انقلاب :
«امروز، حج بزرگترین میدان برای عرضه جمهوری اسلامیست. اجتماع مسلمانان برای زیارت، این شانس را برای معرفی جمهوری اسلامی، به ما می دهد.» ( کیهان ـــ 7 آگوست 1993 )
«در حال حاضر، وزارت ارشاد 7 روزنامه به زبانهای خارجی دارد؛ یکی از آنها به زبان سواحلی ـــ زبانی در شرق آفریقا ـــ است که در حال حاضر تیراژ آن 50000 می باشد و به سادگی می توان تیراژ آن را تا 200000 افزایش داد.» ( اطلاعات ـــ 10 جولای 1991 )
در رابطه با فتوای قتل سلمان رشدی :
«سلمان رشدی، نویسنده آیات شیطانی، بایستی بر اساس فتوای مذهبی صادر شده توسط امام خمینی، اعدام شود. او نمی تواند از این فتوا قسر در رود... شرق و غرب با انتشار کتاب کفر آمیز آیات شیطانی به دنیا ثابت کردند که نه تنها دشمن جمهوری اسلامی و امام هستند بلکه دشمن دین اسلام و یک میلیارد مسلمان جهان نیز می باشند... سکوت کشور های عربی در رابطه با انتشار کتاب آیات شیطانی ثابت کرد که آنها تنها در حرف مدافع اسلام هستند و نه در واقعیت. مخالفت حضرت امام خمینی در رابطه با انتشار این کتاب نشان داد که ایشان تنها مدافع واقعی اسلام، قرآن و مظلومان می باشد. این امر برای استکبار جهانی واضح و روشن شده است.» ( کیهان ـــ 7 مارچ 1989 )
«جمعیت کثیری از مسلمانان تبعیدی در اروپا زندگی می کنند. آنها به خوبی به وظایف مذهبی خود، خصوصا با تظاهرات و گردهمایی هایشان برای محکوم کردن سلمان رشدی واقفند.» ( اطلاعات ـــ 10 جولای 1991 )
در رابطه با آزادی :
«اگر منظور شما از آزادی، مقابله با آرمانهای نظام و ملت و اصول جمهوری اسلامی و اسلام است، مردم انقلابی ایران اینرا نمی پذیرند و به آن اجازه ظهور نخواهند داد.» ( کیهان ـــ 10 ژوئن 1986 )
در رابطه با نوارهای ویدئو، موسیقی و خوانندگان زن :
«ما متعقدیم که ویدئو برای جمهوری اسلامی، بسا خطرناکتر از مواد مخدر است (!!)... وزارت ارشاد اسلامی همواره از مخالفان قاطع و مصمم قانونی کردن ویدئو بوده است... به عنوان یکی از مسئولان اجرایی حکومت در رابطه با فرهنگ و هنر اعلام می کنم که موسیقی در این کشور مجاز است، اما موسیقی های نامناسب ممنوع شده اند... جمهوری اسلامی خوانندگان زن را از اجرای تک نفره در اجتماعات باز می دارد.» ( اطلاعات ـــ 10 جولای 1991 )
در رابطه با آنتن های ماهواره :
«این مسئله مهمی است چرا که تلویزیون های ماهواره ای شکافی ایجاد می کنند که باعث نفوذ و گسترش فرهنگ بیگانه در جامعه ما می شود.» ( اطلاعات ـــ 7 جولای 1991 )

مواضع خاتمی پس از رئیس جمهور شدن :


دفاع از حکومت ملایان (ولایت فقیه ـــ م ) :
«ما به جهان اعلام می کنیم که به عمل در راه امام ادامه خواهیم داد و در مسیرمان ثابت قدم خواهیم ماند.» ( تلویزیون دولتی ـــ 19 ژانویه 1998 )
«تعریف امام خمینی از ولایت فقیه ( در این مطلب می توانید تعریف خمینی از ولایت فقیه را ملاحظه کنید. )، ستون اصلی جمهوری اسلامی را تشکیل می دهد. تمام شهروندان جمهوری اسلامی تعهد عملی به ولایت فقیه دارند؛ به این معناست که تمام کسانی که تحت این سیستم زندگی می کنند باید پایبند به این اصول باشند و اعمال و رفتارشان را در چارچوب قانون اساسی تنظیم کنند.» ( بیانیه خاتمی در شب پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری ماه می 1997 )
«در جمهوری اسلامی، دفاع از قانون به معنی دفاع از ولایت فقیه است.» ( تلویزیون دولتی ـــ 18 نوامبر 1997 )
«دولت ما بسیار فراتر از خواستها و تمایلات شخصی است. تمامی خواستها بایستی معطوف به نگهبانی از شرافت رهبر و ستون و خیمه حکومت گردد. بایستی روحانیت جلودار ما باشد.» ( تلویزیون دولتی ـــ 5 جولای 1998 )
«محور و ستون اصلی نظام ما، رهبر کبیر و ولایت فقیه است و پیرامون آن نهادها و ارگان ها شکل می گیرد.» ( تلویزیون دولتی ـــ 23 می 1998 )
«رهبر ( خامنه ای )، ستون اصلی دولت اسلامی و سمبل حق حاکمیت ملی است.» ( تلویزیون دولتی ـــ می 1998 )
«من تحت نظارت رهبر کار می کنم و حضرت ایشان، ستون اصلی نظام ماست.» ( تلویزیون دولتی ـــ 22 آپریل 1998 )
«رهبر ستون اصلی دولت است و جامعه بالاتر از تمایلات شخصیست.» ( تلویزیون دولتی ـــ 24 ژانویه 1998 )
در رابطه با آزادی بیان :
«آزادی نامحدود نتیجه ای جز هرج و مرج در جامعه ندارد... هرج و مرج بسا خطرناکتر از دیکتاتوری است.» ( رادیو تهران ـــ 8 سپتامبر 1998 )
«تنها کسانی حق فعالیت سیاسی و حیات در ایران را دارا هستند که به اسلام و رهبری اعتقاد داشته باشند.» ( تلویزیون دولتی ـــ 18 نوامبر 1997 )
«ما نباید سست و خام عمل کنیم تا دشمنان ما، از شرایط آزاد سواستفاده کنند. ما باید هوشیار باشیم که آزادی را با تراز دشمن نهادینه نکنیم.» ( تلویزیون دولتی ـــ 23 می 1998 )
«من به هیچ وجه اهمیتی نسبت به افرادی که در نمازهای جمعه و دانشگاه ها شعار می دهند نمی دهم.» ( واکنش به شعار "مرگ بر دیکتاتور" جوانان در تظاهرات دانشگاه تهران ـــ 5 جولای 1998 )
سرکوب :
«مردم قهرمان اصفهان به پیام فرستاده شده توسط رهبر عظیم الشانمان پاسخ گفتند و عشق خود را به دولت و رهبر و انزجارشان را نسبت به دشمنان بدخواه به نمایش گذاشتند.» ( تلویزیون دولتی ـــ 22 آپریل 1998 )
«بایستی با آنهایی که نظام ما را قبول ندارند و برای سرنگونی توطئه می کنند، با رویکرد تنبیهی و زبان ( دستگاه ) امنیتی رفتار کرد.» ( تلویزیون دولتی ـــ 18 نوامبر 1997 )
«امروز، سپاه پاسداران و نیروهای مسلح، شانه به شانه تحت فرمان رهبر به عنوان ستون مرکزی نظام، برای پیشبرد انقلاب ایستاده اند و از شرافت و استقلال ملت دفاع می کنند... ما با تمام روح و جسممان، به سپاه پاسداران افتخار می کنیم.» ( رادیو تهران ـــ 24 می 1998 )
در رابطه با سیاست خارجی :
«ما بیش از هر ملت دیگری در دنیا از سیاست های سرکوبگرانه آمریکا رنج برده ایم... اگر ما از انقلاب رویگردان شویم و هویت خود را ببازیم، مهم نیست که در قبال آن چه چیز به ما خواهند داد چراکه نهایتا بازنده ما خواهیم بود.» ( تلویزیون دولتی ـــ 19 ژانویه 1998 )

در آخر دوباره اشاره می کنم که مقصر اصلی سرخوردگی و نا امیدی جوانان امروز ما، قشر به اصطلاح روشن فکر و در واقع خائن به همراه رسانه های استعماری و جهتداری همچون بی بی سی، رادیو فردا و صدای آمریکا می باشند که همواره در طول تاریخ خونبار جمهوری اسلامی تلاش داشتند تا پروژه به روی کار آوردن خمینی را در مورد خاتمی و اصلاحطلبان تکرار کنند و میسر شدن این مسئله را در مخفی کردن باطن و گذشته آنها می جستند.

۱۳۹۰ اسفند ۱۱, پنجشنبه

نمونه ای از حمایت های بی دریغ خمینی از خط امامی ها در برابر خامنه ای

khamenei-mosavi-khomeimi
همانطور که پیشتر اشاره شد، تا زمانی که خمینی زنده بود، خط امام، اکثر پستهای مهم و حساس کشور را قبضه کرده بود؛ قوه قضاییه در دستان موسوی اردبیلی به عنوان قاضی القضات و موسوی خوئینیها به عنوان دادستان کل، قوه مجریه زیر نظر میرحسین موسوی و دولت خط امامیش و این در حالی بود که خامنه ای، با عنوان پرطمطراق رئیس جمهور تنها جایی که امکان حضور و اظهار نظر داشت، کارناوال نماز جمعه بود. همچنین در مطلب قبلی نظاره گر بودیم که چطور خط امام به مهندسی انتخابت مجلس سوم مبادرت کرد. به این ترتیب خط امامیها خیزی بلند،ابتدا در جهت منزوی و سپس حذف تنها رقیب باقیمانده خود در جمهوری اسلامی برداشتند.
بسیار جالب است که تکنیکهای به کار رفته حاکمیت امروز خامنه ای، عیناً کپی برداری شده از اقدامات دهه 60 خمینی و خط امامی هاست؛ یکپارچه کردن قوای سه گانه و حملات متعدد رسانه ای به جامعه روحانیت و سایر گروههای متحجر و عقب مانده آن روزگار، عینا توسط خامنه ای و دنبالچه هایش برعلیه اصلاحطلبان اعمال شده و همچنان نیز می شود. تنها اشتباهی که خط امامیها کردند این بود که نقش مجلس خبرگان و موجودی به نام رفسنجانی را نادیده گرفتند؛ اشتباهی که خامنه ای و دستگاه سرکوبش مرتکب آن نشد.
خمینی تا زمانی که زنده بود تلاش کرد تا این دو گروه متخاصم و زیاده خواه را زیر عبایش حفظ کند و هرطور شده از ریزش و یا تضاد بیش از حد آنها جلوگیری نماید. اما در اکثر اوقات نور چشمی هایش یا همان خط امامی ها که بی چون و چرا غلام حلقه به گوشش بودند را ارجح قرار می داد. شاید مثالی در این باره روشنگر مواضع خمینی در حمایت از خط امامی ها باشد.
همانطور که می دانیم، خامنه ای در طول دوران ریاست جمهوری اش، هیچ قدرت اجرایی و نظارتی نداشت؛ به مترسکی می مانست که تنها قابلیتش، شاخ و شانه کشیدن برای «دشمن» در کارناوال های نماز جمعه بود؛ این در حالی بود که نه دوست و نه دشمن او را جدی نمی گرفتند. این وضعیت خامنه ای را شدیدا آزار می داد و سعی می کرد به هر ترفندی شده خود را از زیر سایه دولت تحمیلی موسوی خارج کند. برای مثال به تواتر، به طورضمنی و گاه مستقیم، از مخالفان خط امام پشتیبانی می کرد؛ ازجمله، در روز 18 اردیبهشت 65  در دیدار عده یی از گردانندگان روزنامه رسالت، که در بین آنها دو تن از وزیران برکنارشده دولت موسوی (عسکراولادی و پرورش) هم بودند شرکت کرد و آنها را مورد تفقّد قرار داده و «سوابق انقلابی» و «وفاداری» آنها را به «انقلاب» ستود.
اما مهمترین مخالفت خامنه ای با خط امام و به شخصه دولت موسوی به تاریخ 11 دی 1366 برمی گردد. در آن روز، خامنه ای به عنوان امام جمعه، برای اولین بار به خود جرات داد تا به مخالفت علنی با سیاستهای اقتصادی دولت موسوی بپردازد. او گمان می کرد که به این وسیله، پشتیبانی بازاریهای مخالف با محدودیتهای جنگی و دخالتهای بیش از حد و بی مورد دولت موسوی در مسائل اقتصادی را برای خود ذخیره می کند. خامنه ای گفت : «اقدام دولت اسلامی در برقرار کردن شروط الزامی، به معنای برهم زدن قوانین و احکام پذیرفته شده اسلامی نیست... امام که فرمودند دولت می تواند هر شرطی را بر دوش کارفرما بگذارد، این هر شرطی نیست؛ آن شرطی است که در چارچوب احکام پذیرفته شده اسلام است و نه فراتر از آن... برخی اینطور از (این) فرمایشات استنباط می کنند که می شود قوانین اجاره و مضاربه، احکام شرعیه و فتاوای پذیرفته شده مسلم را نقض کرد و دولت می تواند بر خلاف احکام اسلامی شرط بگذارد؛ امام می فرمایند : "این شایعه است" ببینید قضیه چقدر روشن و جامع الاطراف است.»
از فردای آن روز سیل مقالات تند و طعنه آمیز خط امامی ها علیه خامنه ای آغاز شد؛ مضمون همه این بود که این چه رئیس جمهوری است که در مورد "دولت اسلامی" و "اختیارات حکومتی" چنین و چنان می گوید! خامنه ای که علم و سواد مباحث اقتصادی را نداشت، پای خمینی را وسط کشید تا نظرش را در رابطه با اظهاراتش در خصوص «اختیارات دولت» بیان کند.
خمینی اما خوب می دانست که خالی کردن پشت نورچشمی هایش در شرایط جنگ، به شکاف بیشتر در هیئت حاکمه اش منجر خواهد شد. به این جهت چنان ضربه ای نثار خامنه ای و باندش کرد که تا زمانی که زنده بود، هیچ یک جرات مخالفت دوباره با خط امام را در سر نپروراندند. خمینی در جوابیه اش که از رادیو و تلویزیون رژیم پخش شد، مواردی را خطاب به "حجت الاسلام خامنه ای" عنوان کرد که هوش از سر هر جنبنده ای می پراند. مهمترین مسائل مطروحه را در زیر می بینیم :
«از بیانات جنابعالى در نمازجمعه این طور ظاهر مىشود که شما حکومت را بهمعناى ولایت مطلقهیى که از جانب خداوند به نبى اکرم واگذار شده و اهم احکام الهى است و بر جمیع احکام فرعیه الهیه تقدم دارد صحیح نمىدانید و تعبیر به آن که این جانب گفتهام ”حکومت درچهارچوب احکام الهى داراى اختیار است“ به کلى برخلاف گفتههاى این‌جانب است.
اگر اختیارات حکومت در چهارچوب احکام فرعیه الهیه است، باید عرض حکومت الهیه و ولایت مطلقه مفوضه به نبى اکرم یک پدیده بى‌معنا و محتوا باشد. اشاره مىکنم به پیامدهاى آن که هیچ‌کس نمىتواند ملتزم به آنها باشد…
حکومت که شعبهیى از ولایت مطلقه رسولالله است، یکى از احکام اولیه است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتى نماز و روزه و حج است.
حکومت مىتواند قراردادهاى شرعى را که خود با مردم بسته است، در مواقعى که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک‌جانبه لغو نماید.
حکومت مى‌تواند هر امرى را چه عبادى و یا غیرعبادى، که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامى که چنین است، جلوگیرى کند.
آن‌چه گفته شده است که شایع است مزارعه و مضاربه و امثال آن با این اختیارات از بین خواهد رفت، صریحا عرض مىکنم که فرضا چنین باشد، این از اختیارات حکومت است و بالاتر از آن هم مسایلى است که مزاحمت نمىکنم.»
با این تعریف، آرزوی بازگشت به "دوران طلایی امام" توسط اصلاحطلبان نامعقول می نماید؛ چرا که این دقیقا الگوی حکومت خامنه ایست؛ حکومتی که در آن نه تنها ولایت فقیه بر جمیع احکام فرعیه الهیه همچون نماز و روزه و حج تقدم دارد، بلکه ولی فقیه هرگاه اراده کرد می تواند قراردادهای چه شرعی و اسلامی و چه عبادی و غیر عبادی را یکجانبه لغو کند. تازه این گوشه ای از اختیارات ولی فقیه است که "حضرت امام" مرقوم فرموده اند! بالاتر از آن هم مسائلی وجود دارد که بعضی از آقایان علما زحمت کشیده و بر قسمتی از آن نور تابانده اند :
خامنه ای : «اکثریت مردم چه حقى دارند که قانون اساسى را امضا و لازم الاجرا کنند!؟» (نماز جمعه –1 بهمن 1366)
موسوی اردبیلی خط امامی : «ولىفقیه مى‌تواند رئیسجمهور را بدون این ‌که همه مردم راى بدهند، نصب نماید.» (روزنامه رسالت – 3 بهمن 1366)
یکی از جامعترین تعاریف را آذرى قمى ارائه می کند : «ولایت ‌فقیه ولایتى است مطلقه… ‌ولایت بر‌دنیاست و آن‌چه در دنیاست اعم از موجودات زمینى و آسمانى و جمادات و نباتات و آن‌چه که به ‌نحوى به ‌زندگى جمعى و انفرادى انسانها ارتباط دارد.»
حال با تعریفی که معلم و سمبل تمام آدمکشان و جانیان دنیا ارائه کرده، آیا باز هم خامنه ای آدمخوار از قدرت سواستفاده کرده؟ آیا گماردن احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور که بر خلاف میل عمومی بوده، او را در مقابل قانون جمهوری اسلامی قرار می دهد؟ آیا کشتن صدها انسان بیگناه در خیابان و زندانها، صلاحیت او را از نظر قوانین جمهوری اسلامی زیر سوال می برد؟ آیا غارت سرمایه های کشور و مردم بر خلاف اختیارات تعریف شده او در نظام جمهوری اسلامی است؟...
لازم به ذکر است که خامنه ای در جواب نامه خمینی، با شیادی مثال زدنی و شتابزده، به غلط کردن افتاد و گفت : «برمبناى فقهى حضرتعالى که این جانب سالها پیش آن را از حضرت عالى آموخته و پذیرفته و براساس آن مشى کردهام، موارد و احکام مرقومه در نامه حضرتعالى جزو مسلمات است و بنده همه آنها را قبول دارم، مقصود از حدود شرعیه در خطبههاى نماز جمعه چیزى است که در صورت لزوم مشروحا بیان خواهد شد.»

۱۳۹۰ بهمن ۳۰, یکشنبه

بررسی روند وقایع در مجلس سوم و مهندسی انتخابات توسط خمینی و دولت موسوی

majles sevom
همه کسانی که حتی ذره ای دل در گرو عشق به ایران و ایرانی دارند، به این امر واقفند که در طول 33 سال عمر جمهوری اسلامی در ایران، پدیده ای تحت عنوان انتخابات، با شکل و استانداردهای حداقلی آن، که در دنیا مرسوم است وجود نداشته و تا زمانی که این رژیم بر سر کار باشد، این امر تحقق نخواهد یافت. اما اصلاحطلبان حکومتی همواره این واقعیت را حاشا می کنند و به گونه ای جلوه می دهند که تنها انتخابات سال 88 و تاحدودی انتخابات سال 84، انتخابات مهندسی شده در نظام جمهوری اسلامی هستند. به این منظور خالی از لطف نخواهد بود که در آستانه یک انتخابات تقلبی دیگر، نگاهی هم به انتخابات مجلس سوم در سال 67 بیاندازیم تا با تعبیر "دوران طلایی" موسوی بیشتر مانوس شویم و شاهد باشیم که همین اصلاحطلبان که امروز فریاد وا نظاما و وا قانونا سر می دهند، روزگاری چگونه قوانین نظامشان را به سود خود نقض می کردند.
پس از جریانات سال 58-60 و حذف فیزیکی و به حاشیه کشاندن نیروهای انقلابی از میدان رقابت، همانطور که انتظار می رفت، جریانهای پیروز، لاشخوروار پیرامون پیکر نیمه جانی به نام ایران گرد آمدند و برای کسب قدرت و مقام بیشتر در صدد حذف جریانهای دیگر برآمدند. در این اثنا «توده ای ها» و «اکثریتیهای» خائن که خوابهای شیرینی برای کسب غنائم دیده بودند، بلافاصله توسط اربابانشان تار و مار شدند. کار به جایی کشید که تنها دو جریان عمده باقی ماندند؛ یک گروه که تحت عنوان «خط امام» شناخته می شد و از آنها به عنوان "نور چشمی های خمینی" نام برده می شد و دیگری گروهی که از آنها به عنوان "مرفهین بی درد و مسلمانان آمریکایی" یاد می شد که عموما جریانهای چون «تجار محترم»، «انجمن حجتیه» و باند «رسالت» را در بر می گرفت. به این گروه می باید «جامعه روحانیت مبارز» را نیز اضافه کنیم که در راس آن «رفسنجانی» و «خامنه ای» قرار داشتند. خمینی همواره تلاش می کرد برای حفظ سلطنتش، توازنی را در بین این دو جریان ایجاد کند و با شعار "وحدت کلمه"، تضادهای آنها را کنترل کند. اما در اکثر موارد "نور چشمی ها" را ارجح قرار می داد و طرف آنها را می گرفت.
خمینی برای پیشبرد اهدافش و ادامه جنگ به خط امامی ها نیاز مبرم داشت. از آنجا که جنگ برای او "موهبت الهی" بود و با این بهانه می توانست سرکوب و اختناق حاکم در جامعه را موجه جلوه دهد، در صدد یکدست کردن دوباره قوا برآمد. به این منظور می بایست تمامی سه قوه تحت فرمان او می بودند و در این راستا چه گروهی بهتر از خط امام. در این زمان قوه مجریه (موسوی) و قوه قضاییه (موسوی اردلبلی) تماما در اختیار خط امام بود و ضرورت ایجاب می نمود که قوه مقننه هم یکدست شود.
برای مهندسی نتایج انتخابات پیش از هر چیز لازم بود که مناصب مجریان و ناظران بر انتخابات از وجود غیر خودی ها پاک شود. به این منظور «محتشمی» به عنوان وزیر کشور مشغول دستچین کردن فرمانداران و استانداران کشور شد. «زائری زاده»، یکی از معاونان محتشمی، به هنگام عوض کردن فرماندار کرمان، این سیاست را اینگونه اعلام کرد: «اگر ما بخواهیم در آینده مجلس یکدست داشته باشیم ناچاریم تمام استانداران و فرمانداران را عوض کنیم و آقای محتشمی مشغول این کار است» (رسالت, 31 خرداد 66). خود محتشمی به هنگام تعویض استاندار خراسان در مصاحبه با مجله «پاسدار اسلام» با اشاره به انتصابهای تازه در استانداریها و فرمانداریها، گفت: «سیاست حاکم بر تغییرات کادر سیاسی در سطح کشور... انتخاب افرادی بوده که معتقد به ولایت فقیه و همگام با دولت خدمتگزار باشند». او در مصاحبه یی دیگر یادآور شد: «بنا به توصیه های امام... بنامان را بر حاکمیت دولت بر کشور گذاشتیم؛ دولتی که مورد تاٌیید امام است. هرکس که مخالف دولت باشد بدون رودربایستی کنارش میگذاریم» (روزنامه «رسالت», 31 خرداد 66). در این میان خمینی هم علنا وارد گود شد و در روز 11 فروردین 67 و به مناسبت آغاز فعالیتهای انتخابانی، از مردم خواست به طرفداران «اسلام ناب محمدی» (خط امام) راٌی بدهند و «اسلام مرفّهین بیدرد و اسلام آمریکایی را از خود برانند». بنا به گفته «کروبی»، خمینی از آخوندهای خط امامی خواست که از «جامعه روحانیت مبارز» خارج شوند و تشکیلات جدیدی را پدید آورند. انشعابیهای خط امامی، «مجمع روحانیون مبارز» را به وجود آوردند. از 23 عضو موٌسّس این مجمع، 6 تن عضو دفتر خمینی بودند. مهدی کروبی، در روز 24 فروردین 67، به عنوان دبیر این مجمع برگزیده شد. در اطلاعیه ای، افراد انشعابی، علت جدایی خود را «کنارگذاشته شدن افراد صالح... در لیستهای مختلف و... طرح اسامی غیرمقبول» ذکر کردند. از جمله کاندیداهایی که جناح «خط امام» حاضر نشده بود در لیست مشترک با جامعه روحانیت مبارز بگنجاند، «محمد یزدی»، «علی اکبر ناطق نوری»، «حبیب الله عسکراولادی» و «رجایی خراسانی» را می توان نام برد. رفسنجانی با انشعابیها همراهی نکرد و در «جامعه روحانیت مبارز» ماند. مهدوی کنی درباره کسانی که جناح خط امام با آنها مخالفت داشت، گفت: «آن کسی که بیشتر از همه اصرار بر بودن آنها دارد، جناب هاشمی [رفسنجانی] است... ایشان می گوید: آن کسی که شما میگویید نباشد، اگر بنده وزیر شدم او را معاون خود می کنم» (کیهان, 6 فروردین 67).
تا به اینجا خط امامی ها موفق شده اند که مجریان انتخابات را با نیروهای خودی جانشین کنند و همچنین با فرمان خمینی در صفوف رقیبشان هم خلل ایجاد کنند؛ اما برای اینکه تمام جوانب امر رعایت شود بایستی که ناظرین انتخاباتی هم تا حد امکان بر روی تخلفات سرپوش بگذارند. خط امامی ها برای این مشکل نیز چاره ای اندیشیده بودند؛ «هیاٌت اجرایی انتخابات»، که نفرات آن تماما از جانب محتشمی انتخاب شده بودند، به پشتوانه خمینی، تمام قد در مقابل به اصطلاح نظارت «شورای نگهبان» می ایستد! «دکتر شیبانی» در اعتراض به این یکّه تازیهای وزارت کشور خطاب به محتشمی اعتراض می کند: «هنوز نویسندگان قانون اساسی زنده هستند که این گونه با آنها رفتار می شود. ناظر شورای نگهبان را سر صندوق توقیف می کنند و به درخواست شورای نگهبان، که صندوقها را برای بازشماری تحویل دهید، توجه نمی کنند... موقعی که شورای نگهبان لیست را تاٌیید نکرده چرا شما چاپ می کنید؟» (رسالت, 21 اردیبهشت 67). محمدرضا باهنر که آن زمان نماینده بافت در مجلس است در انتقاد مشابهی عنوان می کند: «وزارت کشور به اَنحای مختلف از انجام نظارت شورای نگهبان جلوگیری می کرده است، تا حدّی که با تغییر آدرس صندوقهای راٌی گیری تعدادی از ناظرین را معطّل گذاشته و تعدادی از آنها را به وسیله کمیته انقلاب اسلامی دستگیر نموده اند»(رسالت، 7 اردیبهشت 67). یکی از مشاوران خامنه ای، رئیس جمهور وقت، در اعتراض به تبلیغات وزارت کشور علیه «جامعه روحانیت مبارز»، می گوید: «علیه روحانیت مبارز جوّسازی می کنند... آنها که تازه به بلوغ سیاسی رسیده اند چه خبر دارند که روحانیت مبارز چگونه از سال 42 تا کنون در کنار امام بوده و خدمت می کرده است»(رسالت, 7 اردیبهشت 67).
با همه این اعتراضها و انتقادها، خط امامی ها به پشتوانه خمینی، وقعی بر آنها نگذاردند و نهایتا توانستند که مجلسی باب میل و در راستای اهداف دولتشان و خمینی ایجاد کنند. خط امامی ها سیاست حذف رقیب را خارج از چارچوب مجلس و پس از آن هم پیش گرفتند؛ به این منظور و برای مثال در شب 17 اردیبهشت 67، عده یی ظاهرا به صورت خودجوش! به هنگام سخنرانی محمد یزدی در مهدیه تهران، با هو و جنجال مجلس او را به هم زدند. رسالت 19 اردیبهشت با اشاره به این واقعه نوشت: «اگر امروز بتوان برجسته ترین شاگردان و ارادتمندان دیرینه امام را مورد اهانت قرار داد به زودی می توان به جای یک چوبه دار، که دیروز برای آیت الله شیخ فضلالله نوری برپاشد، چوبه های دار به وجود آورد». روز بعد از چاپ این مقاله، در پی سخنرانی تحریک آمیز هادی غفّاری قاتل در شیراز، عده یی از اوباشان خط امامی به دفتر روزنامه رسالت در آن شهر حمله بردند و شیشه های آن را شکستند.
اوضاع به نظر بر وفق مراد خط امامی ها و خمینی بود ولی همزمان با سرکشیدن جام زهر توسط خمینی و سپس مرگ او، خورشید اقبال و دوران طلایی خط امامی ها نیز غروب کرد. سعی می کنم در مطلب بعدی به این موضوع بپردازم.

۱۳۹۰ آذر ۱۸, جمعه

در آینه تاریخ؛ شرح مواضع، مصاحبه و دیدارهای خمینی پیش و پس از ورود به فرانسه ۱

خمینی_در_فرانسه
پیش از شروع این مبحث، با توجه به اهمیت و ضرورت بازبینی دقیق این موضوع از یک سو و گستردگی آن از سوی دیگر، ترجیح دادم که بررسی آن را به یک مطلب خلاصه نکنم. به این ترتیب در این مطلب ابتدا با مواضع و مصاحبه خمینی با روزنامه لوموند در نجف و سیر ماجراها منتهی به خروج خمینی از عراق و مصاحبه «ژیسکار دستن» با روزنامه «توس» در رابطه با چکونگی عملی شدن حضور خمینی در فرانسه می پردازم و در مطلب آتی به مواضع، مصاحبه ها و دیدارهای رسمی و غیر رسمی خمینی و اطرافیانش با هیئت های نمایندگی کشورهای مختلف خواهم پرداخت


همانطور که قبلا عنوان شد، خمینی در سال 43 ابتدا به ترکیه تبعید شد و پس از یک سال به عراق نقل مکان کرد و تا 13 مهر سال 57 که به فرانسه پناه برد، در نجف مشغول حاشیه نویسی رساله های مراجع تقلید شیعه بود؛ وی در بیشتر این مدت در برابر رژیم شاه سکوت معناداری را پی گرفت طوری که حتی نزدیکانش در ایران نیز از این وضع ناراضی بودند.
به دنبال باز تر شدن فضای کشور در سال های میانی دهه 50 و بطور دقیقتر در سال 56، خمینی نامه ای را خطاب به «آقایان علما» نوشت که گزیده آن به شرح زیر است: «امروز فرجه ای پیدا شده این فرصت را غنیمت بشمارید. الان نویسنده های احزاب اشکال می گیرند، اعتراض می کنند، نامه می نویسند و امضا می کنند؛ شما هم بنویسید؛ چند نفر از آقایان امضا کنند...بسیاری حرفها زدند و امضا کردند و کسی کاریشان نکرد.»(انقلاب ایران در دو حرکت، مهدی بازرگان، ص 26)
پس از این نامه وی دوباره دم فروبست و تا انتشار مقاله «رشیدی مطلق» در روزنامه کیهان سخنی به میان نیاورد.
به دنبال مقاله رشیدی مطلق در روزنامه کیهان مورخ 17 دیماه 56 که خمینی را «شاعری عاشق پیشه و عامل استعمار، سید هندی، شهرت طلب و بی اعتقاد، ماجراجو و وابسته و سرسپرده به مراکز استعماری و...» نامید، ابتدا بازاریان قم دست به اعتصاب زدند و به دنبال آن تظاهراتی برگزار شد که در پی آن تعدادی از تظاهرکننده ها کشته و زخمی شدند. این اتفاق جرقه ای در کشور ایجاد کرد و تبدیل به سلسله تظاهراتی در جای جای کشور گردید که به طبع با سرکوب شدید رژیم مواجه شد.
در چنین فضایی که مردم از تمام طیفها و گروهها در صحنه در حال مبارزه بودند، خمینی طی یک مصاحبه با روزنامه لوموند که خبرنگارش را به نجف فرستاده بود گفت: هیچگاه در میان مردم مسلمانی که برضد شاه در حال مبارزه اند با عناصر مارکسیست یا افراطی اتحادی وجود نداشته است. ما حتی برای سرنگون کردن شاه با مارکسیستها همکاری نخواهیم کرد. من به همه هواداران خود گفته ام که این کار را نکنند... ما با طرز تلقی آنها مخالفیم. ما می دانیم که آنها از پشت خنجر می زنند». وی در این مصاحبه به غرب اطمینان داد که به دامن بلوک شرق نخواهد افتاد و این موضع در آن روزگار دنیای دو قطبی و جنگ سرد پارامتر حائز اهمیتی برای بلوک غرب بود.
در این شرایط در داخل کشور سلسله تظاهرات قطع نمی شد حتی تغییرات پیاپی در بدنه دولت نیز تاثیری در فرونشاندن خشم مردم نداشت.
خمینی تمام این موارد را زیر نظر داشت؛ وی پس از قتل و عام 17 شهریور یا همان جمعه سیاه و با بالا رفتن سطح توقعات و خشم مردم، لحنش را نسبت به رژیم شاه تند کرد. این وضعیت با سیاست دولت عراق که چند سال پیش از آن با شاه قرارداد 1975 الجزایر را امضا کرده بودهمخوانی نداشت. به این ترتیب خمینی تصمیم به خروج از عراق گرفت (با در نظر گرفتن این نکته جالب که وی یک تبعیدی بود و عموما تبعیدیها قدرتی در تعیین محل تبعید خود ندارند). ابتدا او قصد داشت به کویت برود ولی دولت کویت با این درخواست مخالفت کرد. در نهایت وی در 13 مهر 1357 به پاریس پرواز کرد. بعدها «ژیسکار دستن» رئیس جمهور وقت فرانسه فاش ساخت که شاه از او خواسته بوده تا ویزای ورود به فرانسه را به خمینی بدهد و امنیت و حفاظش را تامین کند!
به طور مشخص دستن در 23 شهریور 77 در مصاحبه با روزنامه «توس» اظهار کرد: «خمینی به محض ورود به فرانسه در فرودگاه تقاضای پناهندگی سیاسی کرد. شاه از من خواست به او روادید بدهم و مراتب امنیتی و حفاظتی در مورد آیت الله خمینی را از سوی دولت فرانسه تامین کنیم...سپس شاه برای من پیغام داد که کوچیکترین مشکلی برای آیت الله خمینی بوجود نیاورم و حتی به سفیر من گفت اگر دولت فرانسه مقدمات پذیرایی و آسایش او را فراهم نکند، او دولت فرانسه را هرگز نخواهد بخشید.» لازم به ذکر است که همین مصاحبه منجر به توقیف روزنامه توس و دستگیری تعدادی از مسئولین آن در زمان دولت اصلاحات خاتمی شد.

۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

در آینه تاریخ؛ خمینی در تبعید، از سکوت در برابر شاه تا هجوم به حماسه سازان سیاهکل

08
خمینی در تاریخ 13 آبان 1343 از قم به فرودگاه مهرآباد تهران و از آنجا به ترکیه تبعید شد. او حدود یک سال در شهر "بورسا"ی ترکیه سکنی گزید و سپس رهسپار "نجف" شد. مرتضی پسندیده برادر خمینی در شرح این انتقال و نقش عوامل شاه در عملی شدن آن چنین نوشته: «من شنیدم که آقای جلیلی کرمانشاهی که در خدمت آقای شریعتمداری بود، به دولت اطلاع می دهد که صلاح نیست امام در ترکیه باشد و باید فکری کرد و ایشان را برگرداند. آنها برگشتن امام را صلاح نمی دانستند و پس از مذاکراتی که داشتند و با پیراسته، سفیر ایران در بغداد نیز مشورت کردند، پیراسته صلاح را در این می بیند که آقا را به نجف تبعید کنند» ( پا به پای آفتاب، جلد اول، ص 42، مصاحبه با مرتضی پسندیده ). بسیار قابل توجه است که دولت همایونی تا این حد نگران وضعیت رفاهی یک تبعیدی بوده و در همان حال ساواک در زندانهای شاه از هیچ قساوتی در خصوص زندانیان سیاسی دریغ نمی ورزید.
در حدود یک سالی که خمینی در ترکیه به سر برد هیچ پیام و اعلامیه ای بر علیه رژیم شاه صادر نکرد. این وضعیت در نجف نیز استمرار داشت. در واقع باید چنین اظهار داشت که خمینی تنها زمانی به مخالفت با شاه و رژیمش پرداخت که شعله های خشم مردم زبانه کشیده بود و دیگر چشم اندازی برای نجات رژیم وجود نداشت. دلیل این امر در تمامی موضع گیری های خمینی در سالهای 42 و 43 به وضوح قابل مشاهده است؛ در واقع خمینی هیچگاه به دنبال تغییر حکومت شاه نبود بلکه تنها در پی سهمی در همان رژیم بود؛ به عنوان مثال وی در سخنرانیش در 18 شهریور 1343 درد و خواسته اش را چنین ابراز می کند: «باید یک وزارت فرهنگی،یک فرهنگ صحیح باشد و فرهنگ هم حقش است که دست ما باشد. خوب ما در این مملکت یک وزارتخانه نباید داشته باشیم؟ همه وزرا از آمریکاست، خوب یکی هم از ما؛ خوب بدهید این فرهنگ را دست ما، خودمان اداره می کنیم. ما خودمان یک کسی را وزیر فرهنگ می کنیم و اداره می کنیم. اگر از شما بهتر اداره نکنیم، بعد از 10-15 سال ما را بیرون کنید. تا یک مدتی دست ما بدهید. وزیر فرهنگ را از ما قرار دهید. وزارت اوقاف می خواهید درست کنید، باید وزارت اوقاف از ما باشد؛ نه اینکه شما تعیین کنید» ( صحیفه نور، جلد اول، ص 98 ).
خمینی برای نشان دادن حسن نیتش به شاه حتی از حمله ور شدن به مبارزین واقعی هم کوتاهی نکرد؛ برای مثال، او که تا سال 49 تنها به حاشیه نویسی کتابهای علما مشغول بود، همزمان با «حماسه سیاهکل» به میدان آمد و با حمله به جوانهایی که خود را فدای آرمان و خلقشان کرده بودند، آنرا «حادثه آفرینی استعمار» نامید. یکی از همراهان خمینی در عراق به نام آخوند حمید روحانی درباره واکنش جنون آور خمینی در این رابطه چنین می گوید: «در سال 1349 گروهک مارکسیستی و کمونیستی سیاهکل (چریک های فدایی خلق) حرکتی کرد که اثر عمیقی بر ملت ایران گذاشت. مردم که از فشار ظلم بی حد رژیم جانشان به لب رسیده بود، از این حرکت به وجد آمده بودند و امیدوار شدند. خطر این بود که نهضت از مسیر راستین خود منحرف شود. در اینجا بود که امام ضربه قاطع خود را وارد کردند و طی نامه ای به اتحادیه دانشجویان مسلمان خارج از کشور نوشتند: "از حادثه آفرینی استعمار در کشورهای اسلامی، نظیر سیاهکل فریب نخورید و اغفال نشوید"» ( پابه پای آفتاب، جلد 3، ص 163).
در موردی دیگر خمینی هیچگاه حاضر نشد تا در حمایت از «سازمان مجاهدین خلق» کلامی بر زبان آورد. در تشریح بازخورد این عمل در میان مردم در آن بازه زمانی به صحبتهای حمید روحانی استناد می کنم: «در آن روزها به حدی جو به نفع این گروه (سازمان مجاهدین) بود که می توان گفت که کوچکترین انتقادی نسبت به این گروهک با شدیدترین ضربه ها روبرو می شد. بسیاری از افراد را می شناسم که بر این اعتقاد بودند که دیگر نقش امام در مبارزه و در نهضت به پایان رسیده و امام با عدم تایید مجاهدین در واقع شکست خود را امضا کرده. این افراد باور داشتند که امام از صحنه مبارزه کنار رفته اند و زمان آن رسیده که سازمان مجاهدین خلق نهضت را هدایت کند و انقلاب را به پیش ببرد. واقعا هم این گروه در میان مردم پایگاهی به دست آورده بود. امام هم این را می دانستند. هر روز از ایران نامه می رسید مبنی بر اینکه "پرستیژ شما پایین آمده. در بین مردم نقش شما در شرف فراموش شدن است. مجاهدین خلق دارند جای شما را می گیرند"...» (پا به پای آفتاب، جلد 3، ص 163). یا در جای دیگر چنین آمده: «در شرایطی که همه شخصیتها و بسیاری از بزرگان، هر کدام به نوعی از پیشگامان مبارزه جدید در ایران حمایت می کردند، امام تشخیص دادند که نباید از این مبارزان حمایت کرد تا مبادا شیفته وار، به اصطلاح خودمان به دامشان افتاد. این جریان در سالهای پیدایش جنبش مسلحانه و اوج و شکوفایی فعالیتهای منافقین بود. این عده از طرف شخصیتهای بزرگی در مجامع روحانی و سیاسی-مذهبی ایران که در راس آنها آیت الله طالقانی قرار داشتند حمایت می شدند. این بزرگان، مرحوم آیت الله طالقانی، آیت الله منتظری و حتی مرحوم مطهری، با تعابیر عجیبی به امام پیغام می دادند و خواهش می کردند که از این حرکتها و این مبارزان حمایت شود. اما امام، همچنان به نحو چشمگیری به اصول فکری و اعتقادی خود پایبند بودند» (پابه پای آفتاب، جلد 2، ص 34).
بله؛ خمینی همچنان به نحو چشمگیری به اصول فکری و اعتقادی خود پایبند بود؛ اصول فکری و اعتقادی خمینی در یک جمله خلاصه می شود: حفظ نظام (خمینی) اوجب واجبات است. او به درستی دریافته بود که فردای سقوط شاه، وجود مبارزین واقعی، تهدیدی جدی در نشستنش بر تخت ولایت فقیهی خواهد بود؛ به همین دلیل همنوا با دستگاه تبلیغاتی شاه به آنها حمله ور می شد.

۱۳۹۰ آبان ۱۹, پنجشنبه

در آینه تاریخ؛ سیاست «حقوق بشر» کارتر و نقش آن در انقلاب 57 ایران

jimmy carter & Brzezinski
روز 13 آبان 1355 ( 4 نوامبر 1976 میلادی )، جیمی کارتر، از رهبران حزب دموکرات، به ریاست جمهوری ایالات متحده برگزیده شد. او مسأله «حقوق بشر» را سرلوحه سیاست خود قرار داد و سیاست دیکتاتور پروری را به بهانه مبارزه با کمونیسم مردود دانست و طی یک سخنرانی در روز 22 مه 1977 در اینباره گفت: «آمریکا باید ترس از کمونیسم را کنار بگذارد و از این پس در صدد گسترش وحشت آفرینی از کمونیسم در جهان برنیاید چون تعقیب چنین سیاستی پیوسته سبب شده است تا آمریکا هر حاکم دیکتاتوری را که در مقابل کمونیسم ایستاده با آغوش باز بپذیرد. سران ویتنام جنوبی در زمره چنین دیکتاتورهایی به شمار می روند. (خدمتگذار تخت طاووس، پرویز راجی، ترجمه مهران، ص 71)
به این ترتیب موجی از امید و شعف در بین مردم تحت ستم در کشورهایی نظیر ایران به راه افتاد با این گمانه که از حقوق پایمال شده آنها توسط حاکمان مستبد دفاع خواهد شد؛ اما در عمل اتفاقات به شکل دیگری برنامه ریزی شده بود.
سیاست «حقوق بشر» کارتر پیش از آن در «کمیسیون سه جانبه» به بحث گذاشته و اتخاذ شده بود. این کمیسیون در سال 1973 (1352) با هدف بررسی بحرانهای نظام سرمایه داری و با حضور نمایندگان شرکتهای چند ملیتی آمریکایی، اروپایی و ژاپنی برگزار گردید. پیشنهاد این کمیسیون از جانب دیوید راکفلر، مدیر بنیاد راکفلر و رئیس بانک «چیس منهتن» ارائه شد.
خانواده راکفلر که موسس بنیاد راکفلر می باشند، یکی از قدرتمندترین، ثروتمندترین و با نفوذ ترین خانواده های آمریکا و یا به تعریفی دیگر یکی از امپراطوریهای مالی و سیاسی آمریکا و حتی دنیا در یکصد سال گذشته بوده اند و از جمله مهمترین سهامداران کمپانی های نفتی نیز میباشند. همواره یکی از مهمترین دغدغه های این بنیاد، ثبات و تحکیم حکومتهای دیکتاتوریست چرا که مسلما تغییرات دموکراتیک در ساختار این حکومت ها به منزله تهدید و حتی از بین رفتن منافع تجاری و اقتصادی این بنیاد است. به این ترتیب بنیاد راکفلر و بنیاد های از این دست تمام تلاش خود را برای حفظ شرایط خصوصا در کشور های نفت خیر و جهان سومی به کار می برند. به عنوان نمونه می توان از مخالفت همیشگی این بنیاد با تحریمها علیه جمهوری اسلامی و همچنین کمک مالی به هوشنگ امیر احمدی، لابی جمهوری اسلامی نام برد.
با این توضیح کوتاه پیرامون بنیاد راکفلر می توان به نیات واقعی تئوری پردازان سیاست «حقوق بشر» پی برد. برژینسکی مشاور ارشد کارتر و از بزرگترین استراتژیست های آمریکا به عنوان اولین رئیس «کمیسیون سه جانبه»، به وضوح پیرامون اهداف سیاست «حقوق بشر» گفت: «کوشش برای انداختن تحول از مسیر آشوب و هرج و مرج (انقلاب) به مسیر انتقال منظم» (کیهان، اول دی ماه 1356). به زبان ساده می توان چنین گفت که هدف سیاست «حقوق بشر» نه احقاق حق مردم ستمدیده، بلکه ایجاد تغییرات روبنایی و ظاهری در صورت لزوم برای فرونشاندن خشم ملت هابود، که در نهایت عامل ثبات حاکمین مستبد و حافظ منافع اقتصادی غرب می باشد. در این بین اگر انقلابی هم صورت می گرفت (انقلاب ایران) با حمایت و پر و بال دادن به جریانی خاص و وابسته (خمینی) و ایجاد چهره ای رهبری کننده از آن جریان در اذهان عامه مردم از طریق رسانه ها و بنگاه های خبری دولتی (بی بی سی)، عملا به هدایت و شکل دادن انقلاب مردم مبادرت می ورزیدند.
از دیگر کارگردانان سیاست «حقوق بشر» علاوه بر برژیسنکی می توان به «گری سیک» و «ریچارد مورفی» اشاره کرد؛ آنها نیز به نحو احسنت این سیاست کثیف را سرلوحه فعالیتهای خود قرار داده اند و با ایجاد سیمایی به ظاهر حقوق بشری، به حمایت و پشتیبانی دیکتاتورها و سرکوبگران می پردازند و بقای آنها را تضمین می کنند.